جدول جو
جدول جو

معنی صف بسته - جستجوی لغت در جدول جو

صف بسته
صف کشیده، رده بسته
تصویری از صف بسته
تصویر صف بسته
فرهنگ فارسی عمید
صف بسته
(اِ تَ / تِ)
صف زده. به رده ایستاده:
چون بدرکه سر برآرد از کوه
صف بسته، ستاره گردش انبوه.
نظامی.
رجوع به صف شود
لغت نامه دهخدا
صف بسته
به رده صف زده برده ایستاده
تصویری از صف بسته
تصویر صف بسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
یخ
برف
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، شخکاسه، یخچه، سنگچه، پسنگک، پسکک، سنگرک، ژاله، سنگک، شهنگانه
آب فسرده، آب خفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صف بستن
تصویر صف بستن
در یک ردیف قرار گرفتن، صف کشیدن، برای مثال مهتران آمدند از پس و پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴ - ۷۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل بسته
تصویر دل بسته
دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
(بُمْبَ تَ / تِ)
بن بست:
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
نظامی (هفت پیکر ص 352).
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به بن بست شود
لغت نامه دهخدا
افسرده. فسرده. یخ کرده. (یادداشت مؤلف). منجمدشده و مانند یخ فسرده شده. (ناظم الاطباء) :
رهی دراز در او جای جای یخ بسته
در این دو خاک به کردار راه کاهکشان.
مسعودسعد.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.
و رجوع به یخ بستن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ / دِ)
ساکت. خاموش:
تا توی لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی به کس.
نظامی.
در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟
لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقۀ خون نشسته دانی چونم ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ تَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. در 9هزارگزی شمال آستانه 3هزارگزی خاور راه فرعی حسن کیاده. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است. سکنۀ آن 192 تن. آب آن از نهر حشمت رود. محصول آنجا برنج، کنف، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بی نفس. (ناظم الاطباء) ، خاموش. (آنندراج) ، حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که راهش بسته باشد، متعلقان و وابستگان به راه. که وابسته به راه باشد:
چو زین ره بستگان یابی رهایی
بدانی خود که چونی وز کجایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
استخوان شکسته ای که آن را بد و ناراست بسته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
که دو دست وی از بازو به بالا به بند بسته شده باشد. آنکه کت وی را به پشت بسته باشند. (فرهنگ فارسی معین). کتیف. (یادداشت مؤلف) :
دزد کت بسته رئیس الوزرا خواهد شد
مایۀ رنج تو و محنت ما خواهد شد.
ایرج
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب بسته
تصویر لب بسته
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد شده فسرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
آلیاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کت بسته
تصویر کت بسته
آنکه کت وی را به پشت بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
شیشه آبگینه، بلور، یخ، ژاله شبنم، تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بسته
تصویر پر بسته
مرغی که پر او را بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
((هَ بَ تِ))
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
((بِ بَ تِ))
شیشه، آبگینه، بلور، ژاله، شبنم، تگرگ، یخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد
فرهنگ واژه فارسی سره
از شگردها و چشمه های بازیریسمون بازی که بازی گر با چشمان
فرهنگ گویش مازندرانی